۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

تنهایی ...

نگاهی و حسرتی
سکوتی وحشت زا در وجودم
فریادی به قدمت اسطوره ها در گلویم
دردی طاقت فرسا در عمق سلولهایم
من هزاران سال است که زاده شده ام
من زاده ی ترس و وحشتم همزاد درد و تنهایی
***
سرم لانه ی موریانه هاییست
که مغزم را جویدند و تف کردند
چه ساده در این راه قدم نهادیم
و امروز چه بزدلانه در راه مانده ایم
و یأس تنها معنای زندگی شد
آن هنگام که عشق را دفن کردیم
به انتظاری بیهوده همسفر زمان شده ام
و مرگ از پشت عقربه های ساعت دندان تیز می کند
برای دریدن کالبد نحیفم
***
نگاهی و حسرتی
خسته از تکرار بیهودگی ها
خسته از انتظاری عبث
چه زود به استقبالم آمدی
چه زود اسیرم کردی
ای همزاد من
ای تنهایی
من در این دیر کسی مترودم و به قانون دلی پایبند ...

برای ورود به فیسبوم دست نوشته های شاهو نعمتی لطفا کلیک کنید 
 

هیچ نظری موجود نیست: