۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

آزادی ( شعر کوتاه )

زندگی توی قفس
برای ورد به فیس بوک دست نوشته های شاهو نعمتی کلیک کنید
بیهودگی نفس
شهوت بوسه ای نئشه آور
تعفن مرگی وارونه زنده شدنی دوباره
احساس غربتی دیوانه وار در ممنوعیت ستاره ها
و درد را معنی کردن
 
به تکراری هزار باره
پلکهایم مرا گم کرده اند
و باز چشمانم به هر سو دنبال تو می گردند
***
آسمان زجه می زند , زمین می لرزد
و من در راه مانده ام
دریا می خوروشد , جنگل قیام کرده
و من خسته و نومید تو را می جویم
کوه فوران کرده , دشت به پا خواسته
و رگهای مغزم مصلوب انتظاری کهکشانی
تا من نام تو را یاد گرفتم
***
هنگامی که انسان بودن جرمی است بزرگ
و انسانیت واژه ایست بیگانه
هنگامی که تو را در تابوت می خواهند و بر صلیب
بند بند وجودم نام تو را نعره می زند
آزادی

هیچ نظری موجود نیست: