۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

من و پنجره

آسمانی نمناک و کاغذی خط خطی
زندگی باریدن گرفته است
بوی تندش زیستن را فریاد می زند
قطره ها مسلسل وار خود را به پنجره می سایند
و پنجره با صدایی لخت و بریده بریده مرا به مهمانی ابرها دعوت می کند
چیزی از این سوی تاریکی مرا به سوی پنجره هدایت می کند
چه حس غریبی ست پنجره!
خط خطی های کاغذ می گن
پنجره دریچه ایست برای نجات و رهایی
طغیان دیوار است به عشق آزادی
ومن تازه فهمیده ام
از پنجره و دیوار از خط خطی های کاغذ
که حضور تو اثبات بودن من بود
***
من و پنجره
آسمانی نمناک و گونه هایی تر
دلم گرفته دلم تنگه
دلتنگ پروازی دوباره شاید
همسفر قاصدکها سواربال خیال
پروازی تا سرزمین رویاهایم شاید
تا سرزمینی که جایی دیگریست
دنیای برای احساسی نو برای نفسی عمیق
پنجره باز مرا فرا می خواند
دیگه وقتشه...
***
من و پنجره
دنیایی خط خطی و زندگی وارونه
از پشت پنجره با گونه هایی تر آسمان خیس را تجربه کردن چه غنیمتی است
زایش رنگین کمان را در عشق بازی خورشید و باران پاییدن چه لذتی است
من از آسمان و باران از ابرها و خورشید
از پنجره ایی که نور از آن خزیدن گرفته بو یاد گرفتم
که اشکهایم را با نگاه تو بیامیزم و عشق را لمس کنم
....


هیچ نظری موجود نیست: