۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

زندان بی دیوار ...خاطره ای از زندان


 همیشه  بعد از هواخوری نیم ساعته زندان تو حیاط 20 متری با دیوارهای بلند و سیم های خاردار سر به فلک کشیدش که با سرعت عقب و جلو می رفتیم و به دنیای اون ور دیوارها فکر می کردیم وقتی به سلول بر می گشتیم و دور هم جمع می شدیم و خیال می بافتیم و نقشه می کشیدیم دوستی داشتیم که سالهای سال بود اونجا بود و تو هفته فقط یه روز می اومد تو هواخوری و وقتی همه از آرزوهاشون می گفتند و از آزادی و فرار و خونه و ماشین تا مشروب و مخدر و زن و بچه و...
اون نگاهی به ما می کرد و با خنده تلخی آروم می گقت : 
زندان فقط یک چهار دیواری نیست همه جا دیوار هست بیرون هم زندان فقط یه کم بزرگتر من فقط یه آرزو دارم 
که روزی برسه که وقتی قدم بر میدارم هیچ دیواری جلوم نباشه !
ما خندیدیم و گذشت ... 
و امروز  در هر قدمی که بر میدارم سنگینی دیوار رو حس می کنم و می فهمم که دیوار چیه و زندان واقعی چیه !

وقتی قدمهات رو یه دیوارکاگلی بند میاره تو یک زندان بی دیوار ...

از فیس بوک دست نوشته های شاهو نعمتی www.facebook.com/nshaho
برای پیوستن به صفحه فیسبوک دست نوشته های شاهو نعمتی لطفا کلیک کنید

هیچ نظری موجود نیست: